مهاجرت
مامانم مي گويد "بچه ي فلاني رفت چهارسال فرانسه درست خواند، تو هم برو" مي گويم "باشد." مي گويد "تو كه تنهايي تو تهران مي تواني زندگي كني برو فرانسه" مي گويم "اوهوم" مي گويد "من هم خوب البته بايد ببري." به طعنه ي بي لبخندي مي گويم "آها، فردا بريم." مي گويد "بايد هدفت را در زندگي بداني." مي گويم "درست است." و با سر تاييد مي كنم. مي گويد "بابايت هم كه حاضر است كمك كند، من هم اگر در اين چند ماه بگويي چه كار مي كني تكليف خانه را مشخص مي كنم." مي گويم "به اين آساني نيست." مي گويد "همه مي روند." كمي مكث مي كند: "خوب، بعضي ها،" ادامه مي دهد "تو پذيرش بگير ما حمايت مي كنيم." مي گويم "زحمت كشيديد." صحبت ادامه پيدا مي كند. كمي بعد هر كدام به اتاقمان مي رويم.
گور باباي هدف. نشسته ام فهرست دانشگاه هاي نيويورك و ايالت اورگان را مي بينم. وسعم كه به دانشگاه هاي MBA مورد علاقه ام در اروپا و آمريكا نمي رسد. دانشگاه هاي علوم سياسي و اجتماعي را نگاه مي كنم. واقعا آمريكا و فرانسه براي فعاليت سياسي بهتر است... اما من همين الان هم مي توانم مشغول كار شوم. اگر بخواهم فوق بخوانم چه رشته اي بهتر است؟ هنوز هيچ رشته اي سازگار با مسيري كه من تاكنون آمده ام نيست. هربرت سايمون چه درسي خواند؟
پرويز نظرت چيست!!؟
■