يادداشت هاي پاپيون/Papillon By Notes

اسطوره هاي شهري

( Friday, May 18, 2007 .. off-topic )

فيلم امپرس* و جنگجو (Der Krieger und die Kaiserin) را از تلويزيون ديدم. گرچه تماشاي تلويزيون كم كم به رويدادي نادر برايم تبديل مي شود (مگر بخواهم مثلا مصاحبه ي فاطمه رهبر را ببينم) و حتما فيلم كامل را بزودي تهيه مي كنم.

اين فيلم، استثنايي بود؛ نه در فيلم بودن. اين از آن دسته از فيلم هايي است كه رسانه در جريان داستان و حقيقت محو مي شود. و با اين وجود فيلم از جنبه ي فيلمسازي بي عيب بود، و بسيار بسيار مدرن.

موضوعي كه عنوان اين پست است و جاي بسط بسيار دارد، البته نه زير عنوان اين فيلم بلكه به عنوان پژوهشي مستقل، استفاده ي بي نقص از امكانات اسطوره اي، در اينجا روح، در متن شهر مدرن است. من كمتر از خلاصه به اين امكان اشاره مي كنم. اول براي مدرن بودن فيلم به يكي از صحنه ها اشاره كنم: در يك نما شخصيت بودو ريمر (Bodo Riemer) روي لبه ي بالكن نشسته است و به برادرش مي گويد "سيدني آنجاست" و به پايين خيابان و در جهتي مايل اشاره مي كند. نما عوض مي شود و ما POV** او را مي بينيم. حركت آدم ها و ماشين ها كه به سرعت --فيلم هاي اوايل دوره ي صامت را به ياد بياوريد-- مي روند را مي بينيم. اهميت اين صحنه و ديگر نماها، حركت دوربين و مانند آن، نه فقط حضورشان، بلكه جا دادن بسيار استادانه ي اين نماها در فيلم است، كه همراه با موسيقي عالي آن يك نمايش مدرن تحويل ما مي دهد.

در پايان فيلم بودو ريمر دوم از دستشويي پمپ بنزين بيرون مي آيد. من هنگامي كه ماشين از پمپ بنزين دور مي شد فكر مي كردم "اين بودو ريمر كيست؟" اين بودو بايد به دليلي آمده باشد. --يعني شما نمي نشينيد بگوييد يك صحنه قشنگ است آن را در فيلم بگذاريد. مي گوييد چطور فلان چيز را نشان دهيم!-- اين بودو تكه اي از روح بودو است كه همراه همسرش بود --يا به شكلي، زندگي اش تا پيش از نزديكي تدريجي به شخصيت سيسي (Simone 'Sissi' Schmidt)-- فكر مي كنم اين نظرم تاييد شد وقتي بودوي اول كه از ماشين بودوي دوم و سيسي جدا مي شود، در راه خاكي در عرض چمن زار سوار اتوبوس زردرنگي مي شود كه برادر كشته شده اش راننده ي آن است. اين دو نفر كردن بودو در پايان فيلم در سازگاري كامل با فضاي فيلم بود. اين تسلط تدوين كننده و كارگردان بويژه بيشتر قابل توجه است هنگامي كه در نظر بگيريم اين بودوي دوم حاصل استفاده از مفهومي اسطوره اي است كه در هيچ جاي ديگر فيلم به اين شكل حضور نداشته است، يعني روح. فيلمساز برپايه ي مكاشفه در حقيقت عشق و زندگي (به فيلم قرمز كيشلوفسكي فكر كنيد: نور، صدا و مكالمات) فيلم را ساخته است. و به هنگام و در يك بازه ي زماني كوتاه به امكانات استفاده از مفهوم روح و تكه شدن آن و تعلق داشتن آن استفاده مي كند. فيلم در فضاي شهري آلماني است، اما مانند صحنه ي نشستن يكي از بيماران بر روي شيرواني آسايشگاه و تضاد پريشاني ذهني او با نظم و تسلط بكار رفته در ساخت ساختمان، تك تك صحنه ها فرصت كنكاش بي دغدغه ي حيات است، با تمام سادگي آن.

**

اين كارگردان، تام تيكور (Tom Tykwer،) توجهم را حسابي به خودش جلب كرد. بر خلاف بدو لولا بدو (Run Lola, Run،) اين بار كارگردان موثرتر به نظر مي رسد، هرچند حضورش در طي فيلم اصلا مانع تراشي نمي كرد و كاملا محو بود. يكي ديگر از فيلم هاي تيكور پس از اين فيلم، بهشت است كه بر اساس نوشته اي باقيمانده از كيشلوفسكي است. تصور من اين است كه اين دو كارگردان همفكر يكديگر هستند و نه مثلا مبتكر و پيرو. كيشلوفسكي تمام عمر خود، شامل عمر حرفه اي اش، را صرف كنكاش در تناسب و ارتباط، و عشق كرد. تام تيكور هم مانند كيشلوفسكي يك متفكر است، شايد نه به پرتلاشي او، اما وقت بيشتري را براي كار روي چگونگي ارايه ي كنكاش ها به بيننده مي گذراند.

*نام ِ آلماني ِ فيلم ْ امپرس و جنگجو ترجمه مي شود. اما طبق توضيح imdb، كارگردان درخواست كرده نام انگليسي فيلم The Princess and the Warrior باشد.
**Point of View: منظره از ديد شخصيت فيلم


بايگانی





This is a Blogger.Spreadfirefox Affiliate Button