يادداشت هاي پاپيون/Papillon By Notes

بلوار

( Sunday, April 29, 2007 .. off-topic )

وقتي از در فروشگاه شهركتاب خيابان زرتشت بيرون مي آيم باران دوباره شروع شده است. پس از پله هاي گسترده ي دروازه ي فروشگاه كه پايين رفتم مي ايستم و نايلون اسبابي كه در دست دارم را خوب ميزان مي كنم تا باران هديه هاي كادو شده ي درونش را خيس نكند. فقط يك پيراهن سفيد نازك بر تن دارم. كنار پله ها كيفم را از پشتم در مي آورم و جليقه ي نازك اما گرم پنبه اي را تنم مي كنم. و در حالي كه بلوبري هيل را زير لب، يا شايد بلندتر، مي خوانم پياده به سمت پايين راه مي افتم.

وارد بلوار كريم خان مي شوم. آسماني كه پايين آمده، مانند سقفي بسيار بسيار بزرگ، بالاي سر من است. از ميان درختان و بوته هاي سبز سبز بلوار، باران با سرعت به زمين پر شده از آب مي خورد و آنرا سوراخ سوراخ مي كند. مردم بعضي هايشان چتر دارند، بعضي ها سرشان را پايين گرفته اند و با عجله راه مي روند. بعضي ها هم زير طاق مغازه ها پناه گرفته اند. راه رفتن در اين فضاي غريب مانند راه رفتن در باغي مخفي و تنگ و مرموز است. نگاهم به ساختمان هاي دولتي هم مي افتد، اما در برابر هجوم تصاويري هيولاوار به ذهنم، از ساكنين كرسي هاي اين ساختمان ها، مقاومت مي كنم. روزي در آينده، كه ما ديگر نيستيم --و اثر عبورمان از اين پياده روي خيس مدت ها است كه محو شده است،-- رسانه اي مانند يك فيلم سينمايي، خيابان هايي شبيه اين، مردمي شبيه اين، و باراني شبيه اين را بازسازي مي كند، و بازيگرانش در اين ميزانسن داستاني عاشقانه، و يا سياسي، را نمايش مي دهند.


بايگانی





This is a Blogger.Spreadfirefox Affiliate Button