روزهاي من
روزهاي شما چه شكليه؟ مال من:
جمعه است. خواهر و شوهر خواهر و خواهر زادم ميان خونمون. مي گيم و مي خنديم و اخبار به هم مي گيم. مي ريم طبقه ي بالا. خواهرم پيش مادرمه. من و شوهر خواهرم تو اتاق من مي شينيم درباره بعضي آثار هنري صحبت مي كنيم. خواهر زدم جلوي ما پشت كامپيوتر مي شينه بازي سگا بازي مي كنه. دوباره تو خونه پرت و پلا مي شيم. صحبت از فيلم هاي رومنسي مي كنيم كه من و مادرم ديديم و خوشمون اومده. مادرم ميگه امشب بشينيم سه تا فيلم ببينيم. شوهر خواهرم ميخنده ميگه خيلي كار داره. لپ تاپشو با خودش آورده.
***
من ميرم اونور براي خودم كمي كتاب مي خونم. بقيه هم در خونه پخشن. شوهر خواهرم پاي لپ تاپشه
***
ناهار حاضره. دور ميز مي شينيم ناهار مي خوريم و صحبت مي كنيم. صحبت از خريد عيد ميشه. من مي گم فقط به پيراهن و عينك آفتابي احتياج دارم. بعد ادامه مي ديم درباره پيراهن خوب آسون پيدا نمي شه و غيره. درباره اينكه كدوم يك از فيلم ها رو مهمانان ما بيشتر مي پسندند صحبت مي كنيم و من و مادرم تعداد دفعاتي كه اون يك فيلم ها رو ديديدم مي شمريم. همه مي دونيم كه شوهر خواهرم هم ميشينه با ما تا ته فيلم فيلم رو مي بينه. من و مادرم مي خنديم و به شوخي ميگيم اگر هم اونا نخواستن ما خودمون مي شينيم باهم فيلم رو مي بينيم..
***
فيلم سرحال و دوست داشتنيه. تو اتاق مامان فيلم رو مي بينيم. خواهرم جاش ناراحته. --اون بارداره-- چند بار فيلم رو نگه مي داريم تا جاي خواهرم و جاي مانيتور رو تنظيم كنيم. در طول فيلم يه وقت هايي كه بقيه نمي رسن زير نويس انگليسي رو راحت بخونن من بهشون توضيح مي دهم. يه ذره با مامانم طبق معمول غر و جر و بحث هم پيش مي آد كه البته اين روزها هر دومون بهتر مديريتش مي كنيم. --فرداش به نظرم مياد بحث من ومادرم براي شوهر خواهرم ناراحت كننده بود يعني اشتباهي فكر كرده منظور حرفم اونه، منم يه مسج فرداش به شوهر خواهرم زدم كه سوتفاهم نشه و چيزي تو دلش نباشه.-- خواهرزادم وسط سالن نشسته يه عالمه كاغذ آ سه و روزنامه كه بهش دادم رو قيچي قيچي مي كنه و پروانه درست مي كنه. وسط فيلم، فيلم رو نگه مي داريم. مامان ميره بستني مي آره. من مي رم ببينم پروانه به آلماني چي ميشه. اشمترلينگ. قبلش شوهر خواهرم داشت بهم مي گفت پاپيون چرا در فرانسه اونطور تلفظ ميشه. ميگم "اشمترلينگ" به شوخي ميگه "پوه." بقيه فيلم رو مي بينيم. خيلي دوست داشتنيه. مگ رايان و تام هنكس.
***
عصر اونها ميرن خريد. من خونه مي مونم. يك كم اينترنت رو چك مي كنم. يادداشت هايي كه برام گذاشتن رو جواب مي دم. عكس و نقاشي هاي جديد مي بينم. بعد تو كامپيوتر پازل يك عكس از رودرانر و كويوت رو درست مي كنم و همراهش سوپرترمپ گوش مي دم. بعد مي شينم (من براي چي دارم اينها رو مي نويسم، بيكارم!؟) يكي از قسمت هاي خانواده ي ادمز رو دوباره مي بينم. هدفون گذاشتم و دارم قه قه مي خندم. خواهرم صدام مي كنه. مي خنده كه من دارم به چي مي خندم. سلام ميكنم. از خريد برگشتن. بقيه هم ميان. لباساشون رو در نمي آرن. خواهر زادم فيلمي رو كه چند وقت پيش براش تيكه هاشو گذاشته بودم مي خواد. فيلم كارتون لوني تيونزه، ميدم بهشون مي گم مواظبش باشين. مي گم بعدم نميومد براي بار دوازدهم ببينمش. شوهرخواهرم مي خنده ميگه چشام داره برق مي زنه بازم فيلمو ببينم. خواهرزاده ي كوچولوي من! بايد وقتي خواهر زادم فيلم رو مي خواست با خودش درباره اش صحبت مي كردم و فيلم رو به اون مي دادم. بايد دقت كنم درست تر تحويلش بگيرم. (از اين بيشتر!؟) كمي بعد خداحافظي مي كنيم و اونها مي رن.
***
صبح حليم مي خورم. مي رم اينترنت. يك عالمه تصويرگري كودكان دوست داشتني كشف كردم. براي طراحش به شوخي يه يادداشت مي ذارم كه انگار يه پادشاه آثارش رو ديده و ابراز توجه كرده. چند تا يادداشت ديگه رو جواب مي دم. مامان درباره يه فيلم از جاني دپ ميگه. من اگه مامان نبود فقط مزخرفات خودمو مي ديدم. (شفق مردگان، روز مردگان، شب مردگان...!) برم فيلم ببينم. بعدشم آهنگ هايي كه از جاپلين دانلود كردم رو بايد گوش كنم. ■