خاطرات تجمع در دانشگاه هنر (2): ديوارهاي بي خيال
خاطرات تجمع در دانشگاه هنر (1): همه ي فرزندان نامشروع ايران
هنگام نزديك شدن به دانشگاه كرج كسي كه قرار ملاقات را با او هماهنگ كرده ام به من زنگ مي زند تا قرار استقبال را بگذارد. يك ربع بعد من از اتوبوس پياده مي شوم. هوا كاملا تاريك شده است و سوز سرد اما ضعيفي بر زمين هاي برهنه و بسيار وسيع دانشگاه مي وزد. "اين ساعت شب!" با نا اميدي فكر مي كنم شايد شب بتوانم براي خواب به خانه بازگردم. سلف دانشگاه چند قدم از محل پياده شدن ما فاصله دارد. بچه هايي كه پياده شده اند يك راست به سمت سلف مي روند و در صف مي ايستند. من هم به دنبالشان راه مي افتم. داخل سالن را در جستجوي سامان* مي گردم. كسي برايم دست تكان نمي دهد. به طرف در باز مي گردم كه انتهاي صف همسفران من به آنجا رسيده است. در كنار در مي ايستم و خودم را در معرض هواي طبيعي و خنك عصر قرار مي دهم، هرازگاهي براي گرم شدن چند قدمي به داخل سالن برمي گردم. سامان چند دقيق ي بعد از راه مي رسد.
**
دو نفري پشت يك ميز مي نشينيم و در حال گفتگو شروع به خوردن غذا مي كنيم. من از همان ابتدا مراقب حرف هايم هستم و كمي كه مي گذرد توضيح مي دهم بيشتر براي شنيدن آمده ام تا همكاري. دانشكده ي در تهران با دانشكده ي در كرج در زمينه ي پيگيري فعاليت هاي صنفي همكاري نداشته اند. بيشتر به اين علت كه در تهران كسي پيگير موضوعات صنفي نبوده است، يا موفق نبوده است. من و اميد*، در تهران، احساس خوبي درباره ي روش و دستاورد تحصن سال گذشته ي دانشگاه هنر نداريم كه برنامه ي بچه هاي كرج بود. از طرف ديگر بچه هاي كرج به بچه هاي تهران به چشم يك عده سيب زميني بي غيرت خنگ خوشگذران نگاه مي كنند.
دو سه روز پيش با من تماس گرفتند تا خبر دهند بچه هاي كرج در حال پيگيري يك تجمع هستند. اسامي كه من مي شنيدم و ايده هايي كه در ذهن داشتند باعث كنجكاوي من شد. تا آن موقع از هرگونه اعتراض ديگران استقبال كرده بودم، با اين همه بايد مطمئن مي شدم برنامه هاي آنها مشكلي براي پيگيري هاي ما بوجود نياورد. با اميد تماس گرفتم و خواستم از سمت خودش و با تماس با بچه هاي شوراي صنفي كرج اطلاعات بيشتري بدست بياورد. در نهايت با مشورت با كرج پيشنهاد شد يك نفر از تهران براي گفتگو درباره ي پيگيري هاي دو طرف به آنجا برود.
خورش بادمجان؛ خيلي چرب است اما براي من مهم نيست. چند هفته اي است غذاهاي چرب برايم جالب شده اند. سامان از من مي پرسد ترشي ميل ندارم و من با ولع در ظرف ترشي ام را باز مي كنم و مي گويم "چرا، خيلي."
بسيار باهوش و آرام است. با طمئنينه درباره فعاليت هاي سال هاي گذشته شوراي صنفي كرج برايم توضيح مي دهد و درباره برنامه ي فردا صبح برايم مي گويد. در پاسخ به پرسش و توضيحات من مي گويد كه برنامه از شوراي صنفي شروع نشده است، و تعدادي از دختران همكاري و پيگيري شوراي صنفي را براي اعتراض خواسته اند. برنامه ي فردا هم نه يك تحصن كه يك تجمع است تا بچه هاي بيشتري، دور هم، نظراتشان را درباره تعهدنامه با هم در ميان بگذارند. مي گويد البته تجمع فرصت اعتراض به ديگر مشكلات صنفي هم هست.
**
قدم زنان به سمت خوابگاه در حال حركتيم. هنگام صرف شام برايش توضيح دادم كه در تحصن سال گذشته من چه كار مي كردم، و اينكه درباره روش كار ضرغامي* در آن جريان من و اميد احساس خوشايندي نداريم و نگران نقش او در هدايت تجمع فردا بوده ايم. حالا او دارد برايم درباره روش كار ضرغامي و ايده هاي اطرافينش مي گويد. و البته تا چند دقيقه ديگر من خودم با ضرغامي و ديگران ملاقات مي كنم.
در ميان گفتگوها، دو ساختمان خوابگاه دختران و پسران را نشانم مي دهد. گويا دانشگاه برنامه اي براي كشيدن يك راه جاده اي جدا در داخل دانشگاه براي دختران داشته است. به ديواري اشاره مي كند كه به طول حدود دويست متر بين دو ساختمان كشيده شده است. من به اشتباه دارم به طرف خوابگاه دختران مي روم كه من را به طرف ديگر راهنمايي مي كند و به شوخي مي گويد اگر از آن طرف بروم رگبارهاي خودكار به سمتم شليك مي كنند. در اين فضاي وسيع، خنديدن با صداي بلند به رفتارهاي دست و پا چلفتي مديران دانشگاه و نهاد رهبري به ما خوش مي گذرد. هوا هنوز خيلي سرد نيست. يقه هايم را بازگذاشته ام. به نظر مي رسد شب را همين جا بمانم.
*اسم ها ساختگي هستند
■