هرولد گوسفنده
:)
از سريال تلويزيوني مونتي پايتون، Flying Circus. اگه دستتون ميرسه انگليسيش رو ببينيد. از پيشنهادات ويرايش زباني استقبال فراوان مي كنم.
در بيرون از شهر. مردي با لباس شهري، كت و شلوار،كلاه و چتري به دست، در كنار پرچيني حركت مي كند و به كنار مردي مي رسد كه بر لبه پرچين تكيه داده و به منظره داخل مزرعه نگاه مي كند. مرد لباس محلي به تن دارد. مرد شهري به سمت او مي رود. نگاهي به سر و وضعش مي اندازد و سعي مي كند گفتگويي با او آغاز كند.
● عصر بخير.
● بخير.
● آه، روز دل انگيزيه، اين طور نيست؟
● ها. اينطوره.
مرد شهري نگاهي به سر و لباس مرد روستايي مي اندازد.
● آيا شما براي تعطيلات اينجا آمده ايد يا...؟
● نه، نه، من اينجا زندگي مي كنم.
● اوه، خيلي خوبه.
مرد روستايي تمام مدت صحبت، بي خيال به منظره داخل مزرعه خيره شده است. صداي گوسفندان در پس زمينه شنيده مي شود. مرد شهري با تعجب به داخل مزرعه نگاه مي كند. و با مكث و ترديد ادامه مي دهد.
● من فكر مي كنم، آنها،گوسفند هستند، مگر نه؟
● ها.
انگار نگران شده باشد در دانشش از محيط بيرون از شهر ترديد بكنند با خنده مي گويد.
● بله، بله، البته. فكر مي كردم.
و دستي به كلاهش مي كشد. اما كمي نگران ادامه مي دهد.
● فقط... آنها بالاي درخت چه كار مي كنند؟
مرد روستايي بدون آنكه رويش را كامل برگرداند سرش را به صورت مرد نزديك مي كند.
● سوال بجاييه، در هفته هاي گذشته بسيار در ذهن من بوده. نظر من اينه كه اونا دارن لانه سازي مي كنن.
● لانه ساري!؟ چي؟ يعني مثل پرندگان!؟
● ها. دقيقا. پرنده كليد تمام اين مشكله.
صداي گوسفندان همچنان شنيده مي شود. مرد روستايي با چشمان بيرون زده توضيح مي دهد.
● عقيده ي من اينه كه اين گوسفندان دارن با اين تصور كه پرنده هستن فعاليت مي كنن. رفتار اونها را رصد كنيد. براي آغاز، تمايل اين گوسفندان رو براي اين طرف اونطرف پريدن روي دوپاشون در نظر بگيريد.
آنها نگاه مي كنند. صداي گوسفندان انگار كه در حال بالاپريدن هستند با بع بع هاي بريده بريده شنيده مي شود. مرد روستايي ادامه مي دهد.
● حالا تلاش اونها را براي پرواز از درختي به درخت ديگر مشاهده كنيد. دقت كنيد چطور اونهاهم مثل يك شاغول نمي تونن واقعا پرواز بكنند.
هردو با سر و چشمهايشان سقوط چيزي را از بالا به پايين دنبال مي كنند. صداي بال بال زدن گوسفند همراه بع بع آن و سپس صداي برخورد با زمين علفي را مي شنويم. مرد شهري متعجب و از ديدن اين منظره ناراحت مي شود. مرد روستايي با دست به جايي اشاره مي كند و مي گويد.
● براي نمونه، آن گوسفند ماده را بالاي آن درخت بلوط ببينيد. اون به روشني قصد داره به بره اش پرواز كردن ياد بده.
صداي نا اميد و دردناك يك گوسفند شنيده مي شود و در حالي كه دو مرد با سر و چشمهايشان سقوط آن را دنبال مي كنند صداي بال بال زدن تند و برخوردش با زمين را مي شنويم. مرد شهري كاملا غمگين و متعجب شده است و با يك دست صورت خود را مي گيرد. روستايي ادامه مي دهد.
● هيچ شنيدين كور دست كور رو بگيره.
حالا مرد شهري سعي مي كند منطقي پيدا كند. يا نگراني مي پرسد.
● اما چرا اونها فكر مي كنند كه پرنده هستند؟
● يك سوال بجاي ديگه. يه چيز قطعيه كه گوسفندان مخلوقاتي براي آسمان نيستن.
مرد شهري در حالي كه با نگراني صحبت مرد روستايي را پيگيري مي كند با سر تاييد مي كند. مرد روستايي ادامه مي دهد.
● اونا مشكل اساسي در يك كار به نسبت ساده مثل نشستن روي شاخه ها دارن.
صداي بال بال زدن و سقوط مرگبار يك گوسفند ديگر شنيده مي شود. مرد شهري با چهره اي در هم رفته و ناراحت به منظره نگاه مي كند. مرد روستايي مي گويد.
● هميطور كه مي بينيد. درباره پرواز هم بدن گوسفند كاملا ناسازگار با مشكلات پروازه.
آنوقت روستايي سرش را به مرد شهري نزديك مي كند و در حالي كه زير چشمي به او نگاه مي كند با صداي آهسته تر مي گويد.
● مشكل اينجاست كه... گوسفندا خيلي خنگ هستن.
مرد شهري با توجه ويژه به او گوش مي دهد. مرد روستايي توضيح مي دهد.
● يكبار كه فكري تو كلشون بيافته، ديگه از ذهنشون خارج نميشه.
● اما اونها از كجا اين فكر به كلشون افتاد؟
مرد روستايي با سرعت و اطمينان با دست به جايي اشاره مي كند. مرد شهري چشمش را ريز مي كند تا جايي كه مرد روستايي اشاره مي كند را بهتر ببيند.
● از هرولد. اون گوسفند اونجا، كنار اون بوته ها. اون خطرناك ترين حيواناته، يك گوسفند باهوش. اون رهير اين جريانه. اون متوجه شد كه زندگي گوسفند شامل چند ماه چرخيدن و سپس خورده شدن ميشه. اين تصور نا اميد كننده اي براي يك گوسفندآرزومنده. مشخصا فكر فرار به ذهن اون رسيد.
مرد شهري بسيار متعجب است. به سرعت مي پرسد.
● چرا پس از شر هرولد خلاص نمي شيد؟
مرد روستايي به چشمان مرد شهري نگاه مي كند و با ولع مي گويد.
● براي امكانات بسيار عظيم تجاري حاصله، اگر اون موفق بشه.
■