خانم آدامز
امروز علاوه بر اينها يكي از اون چت هايي رو داشتم كه بيشتر از سالي يه بار پيش نمي آد. با يك دانماركي مقيم آلمان كلي از همه چي صحبت كرديم و خنديديم. خيلي خوش برخورد و معقول بود. از همه چي گفتگو كرديم؛ از طرز تلفظ ار در بخش هاي مختلف آلمان كه مدتي بود برام سوال بود، از تاريخ فنلاند، نظر دانماركي ها درباره سوئدي ها، وايكينگ ها، احزاب سياسي دانمارك: او هم مي ناليد از اينكه حكومت راست دانمارك داره يه جورايي به همه چي گند مي زنه. دانماركي ها سه حزب اصلي دارن كه هر سه راست يا وسط-راستن. منم گفتم اي بابا ديگه يه دولت ديگه نه كه بشه آدم راحت ازش ايراد بگيره، پس با هم به بوش و حكومت تهران خنديديم. براي افغانستان ابراز تاسف كرديم، باز گفتيم از غذاهاي ايراني، زبان فارسي البته، تفاوت سيستم آموزشي بين هلند و دانمارك و آلمان كه مورد بررسي من بوده، و حتي مارلين ديتريش كه بهم گفت اهل برلين بوده. آخ خيلي خوش گذشت! واقعا به هردومون خوش گذشت.
با يه فرانسوي زبان هم گفتگو كردم كه براي فهميدن اونچه كه ما راجع بهش صحبت كرديم خيلي بايد توضيح بدم. پس بي خيال مي شم. اما با اونهم خيلي خوش گذشت. فقط همينو بگم كه آخه تو تمام زمين كدوم زبون رو ميشناسيد كه براي بوسيدن دست يك خانم (اونطور كه شايد تو فيلم هاي قديمي ديديد:بازوها و ساعد) يه واژه دارن!؟ ماهن اينا!
■