دريافت
مسئله ايراني مسئله انتخاب است. اگر قشرهاي اجتماعي و فرهنگي* متوسط و پايين كيفيات ويژه طبقه بالا فرهنگي** را ندارند لا اقل بايد بتوانند اين كيفيات را تشخيص بدهند. يك نفر بايد بتواند به فردي در سطح فرهنگي يا سوادي بالاتر از خودش نگاه بكند و متوجه اين اختلاف بشود. در همه انتخاب هاي ايراني، چه قانوني مانند راي گيري مجلس و چه جبهه گيري له يا عليه يك مقام، به نظر مي رسد نقص در درك و دريافت و ارزش گذاشتن به كيفياتي عالي*** مشهود است. و علاوه بر اين آنوقت نوبت اين است كه براي يك مقام چه كيفياتي پسنديده است. اين فراموشي --اگر هرگز بوده است-- ارزش گذاري و اهميت چنان است كه براستي مفاهيمي عالي در اين جامعه به چيزهايي پست و بي اهميت نزول مي كنند و هرگز مورد دريافت، سنجش، ارزش گذاشتن و احترام نمي شوند. در اين جامعه خوب از بين مي رود. مانند آويزان كردن موناليزا در كلبه يك روستايي است. در آن خانه به "حقيقت" آن تابلو ارزش و اهميتي هنري-فرهنگي ندارد. چه طور داشته باشد؟ چه طور ممكن است كسي آنرا دريابد و ستايش كند؟ پس موناليزا هرچقدر خوب آنجا جايش نيست. فرهنگ ايراني هم شايسته مديريت و رهبري خوب و عالي نيست چون اصلا مديريت و رهبري خوب و عالي را از غير از آن تشخيص نمي دهد.
*حالا من تصوري دقيق از اينكه حقيقتا جامعه ايراني به چه قشرهايي و با چه جمعيت و سنتي قابل تقسيم است ندارم.
**اختلاف فرهنگي حاصل تحصيلات دانشگاهي نيست --و قطعا نه در ايران. دارنده مدرك دكترا، مثلا، الزاما شعور و فرهنگ علمي و زندگي با كيفيتي برجسته ندارد.
***و نه حتي در پيامد و چرايي عالي بودن اين كيفيت بلكه در صرف پيشرفته بودن و كامل بودن
■