يادداشت هاي پاپيون/Papillon By Notes

احمدي نژاد، هيسوس، رستگاري

( Friday, February 02, 2007 .. society )

مصاحبه ي تلويزيوني 3 بهمن احمدي نژاد امشب دوباره پخش شد و من كه اتفاقي تلويزيون را روشن كرده بودم نشستم ببينم.

كمي كه از صحبت هايش گذشت من ياد صحنه اي از فيلم كمدي Life of Brian مونتي پايتون افتادم؛ سزار زبانش درست در دهان نمي چرخد و كلمات را بد ادا مي كند اما خودش ازين وضع بي اطلاع است. در اين صحنه از فيلم سزار براي مردم اورشليم سخنراني مي كند و دوستش Biggus D*ckus(!) هم صحبت مي كند. نام دوست سزار و طرز بيان خودش، او را به جوكي بين مردم تبديل كرده است و در اين سخنراني مردم مانند يك مشت لوده از شدت خنده و مسخرگي روي زمين افتاده اند. صحنه ي فوق العاده اي است.

چرا ياد اين فيلم افتادم؟
براي اينكه ديدم احمدي نژاد آنطور كه همه مي گويند و آنطور كه مسخره مي شود پرت و پلا نمي گويد. فهميدم كه افسوس، اين بار گويا برخلاف سنتم به گفته ي ديگران اعتماد كردم. مردمي كه پيش از آمدن احمدي نژاد، مثالِ مردمِ اورشليِم سزار، كه مونتي پايتون ترسيم مي كند، كاملا توصيفشان مي كرد. البته من هنوز در حال صحبت درباره صحبت هاي رييس جمهور هستم، و نه عمل او. قبول داريم وقتي يك نفر حركات نامناسب، لباس غير رسمي و ظاهر نياراسته دارد يك جاي كارش مي لنگد. اما ديدن مصاحبه باعث شد او ديگر آن بوقي كه تصور مي كردم نباشد.
مصاحبه اي نصفه نيمه هم از او در تلويزيون مدت بسياري پيش ديدم در گفتگو با خبرنگار يك كانال آمريكايي. در آنجا من را به ياد بچه هاي حزب اللهي راديكال اما ضعيف دوران دبيرستان من ميانداخت؛ طوري صحبت مي كرد كه گويي با دشمن خوني روبرو شده است و بجاي منطق بازي كودكانه اي با لغت را امتحان مي كند. آنروز مايه جالت بود. او واقعا يك ايراني تيپيكال بود (به معناي آماري trimmed mean) همان كودكي، پرخاشگري، ناداني و زشتي را به نمايش مي گذاشت. امشب به نظرم، زماني كه پيش عده اي خودي نشسته بود و با احساس امنيت صحبت مي كرد، حرف هايش به نظر منِ عامي هيچ ايرادي نداشت. يك اشكال اساسي اين است كه براحتي ممكن است به آنچه مي گويد عمل نكند. كه اگر معصوميت او را از اينكه خودش سياست مدار فريبكاري باشد بپذيريم به معني ناتواني او است.
سال گذشته، چند ماه پيش از اين شايد، مسئول نوشتن طرحي بودم كه قرار بود مطابق يكي از سناريوها با فاصله يك نفر از من به احمدي نژاد داده شود. عجيب اينكه من آن زمان هم هيچ چيزي جز آنچه از او يك جوك مي توانست بسازد نديده بودم. اعتراف مي كنم كه بعد از آخرين حيات نو روزنامه ي ديگري جز يك روزنامه اقتصادي نخوانده ام. پس نبايد خيلي هم مطلع باشم و بتوانم براي خودم تصميم بگيرم. بله؟ خير: دليل اينكه روزنامه ي ديگري نخواندم و اگر حيات نو و صبح امروز هم منتشر مي شدند چندان ميلي به مطالعه ي آنها نداشتم چند گزينه بود. خود-سانسوري بي مورد. سطح فوق العاده پايين نگارش، شامل دستور زبان، غلط هاي ديكته اي و عدم پرداخت و دست اندازي يه يك زبان، سبك يا تن ژورناليستي در طول يك نوشته. اما اگر من بخواهم تصور درستي از دولت ايران، دولتي كه زمان انتخابش من به معين راي داده بودم و بسياري از مردمي كه براي خاتمي طي سال هاي قبل احساساتي شده بودند ديگر راي نمي دادند، داشته باشم، بايد خودم تحقيق كنم، بايد تقاضاي ملاقات با مسئولين را داشته باشم. بايد بروم تحقيق كنم، عكس بگيرم، بنويسم، مقايسه كنم، پافشاري كنم، بگردم، تحليل كنم و كشف كنم؟ پس من يك ژورنا ليست باشم؟
اگر ايران هيچ وقت دولت مناسبي نداشته، باور كنيد ژورناليستي هم نداشته، باور كنيد رسانه اي هم نداشته است. با كشورهاي ديگر مقايسه نمي كنم، اشتباه نكنيم، مونتي پايتون و داگلاس ادمز هم پديده ي نو ظهوري بودند در انگليس. واترگيت هم همينطور.


بايگانی





This is a Blogger.Spreadfirefox Affiliate Button